تاریخ، به تاریخ اعمال بشری تبدیل گشت و مطالعه مدارک و شواهد واقعی، در جایگاه ویژه ‌ای قرار گرفت. در دوره قرن‌های شانزدهم و هفدهم ، ابتدا از جانب فیلسوفان عقل گرا مخالفت‌هایی با تاریخ نوشته شده به روش کلیسایی صورت گرفت. این مخالفت ها بیشتر از سوی دکارت و با غیرواقعی خواندن و غیریقینی شمردن معرفت تاریخی انجام پذیرفت. در مقابل، برخی مورخان و فیلسوفان در این دوره با تلاش در جهت وضع قوانینی برای تاریخ نگاری و نگرش به تاریخ، در پی تحکیم شیو‌ه‌های نقد برآمدند و سعی کردند تاریخ را به عنوان یکی از شاخه های دانش در نظر بگیرند. از جمله می توان به لایب نیتس و ویکو اشاره کرد. پس از این دوره گذار، دانش تاریخی بر پایه بررسی مدارک و شواهد و با تبیین‌های مختلف مطرح شد.
 

دیدگاه کانت

کانت (۱۹۹۱) در سال ۱۷۸۴ در مقاله‌ای تحت عنوان «اندیشه تاریخ جهان از دیدگاه جهان وطنی» نظرات خویش را در مورد تاریخ بیان می کند. به اعتقاد او، تاریخ هنگامی معنادار خواهد بود که به صورت فرایند پیشرفتی مدام به سوی وضع بهتر در نظر گرفته شود. از نظر وی، گرچه سیر تاریخ همواره با افت و خیزهایی روبه رو بوده، اما در نهایت، همواره جریانی رو به پیشرفت داشته است (والش، ۱۹۶۷).
 
یک جنبه از دیدگاه کانت، مربوط به نقش خودخواهی‌های بشر در حرکت تاریخ است. بر این اساس، نیروی محرکه تاریخ در طول زمان، خودخواهی‌ها، حماقت ها و شرارت‌های کودکانه آدمی بوده و عواطف و تمایلات شدید و تند انسان باعث خصومت میان آنها‌‌ و درنهایت حرکت جامعه از وضع موجود می شود. در ابتدای مقاله کانت آمده است: «هنگامی که فرد، اعمال بشر را در صحنه وسیع عالم مشاهده می کند، نمی تواند از احساس انزجار خودداری کند. هر از چندگاه، عقل و خرد به منصه ظهور می رسد اما شبکه تاریخ آدمی به عنوان یک کل، از حماقت و خودخواهی کودکانه و نیز اغلب از شرارت‌های بچگانه و زوال دوستی‌ها تشکیل شده است». کالینگوود نیز بر این نظر است که کانت رذایل اخلاقی و برخورد میان انگیز‌ه‌های مختلف را عامل حرکت تاریخ می داند (کالینگوود، ۱۹۵۶). به اعتقاد وی، کانت با قائل شدن به تضاد میان انگیزه‌ها و خواست‌ها، به ناخشنودی ای نظر دارد که موجب ناپایداری وضع موجود و تحول در آن می شود.
 
اما جنبه دیگر دیدگاه کانت بیانگر آن است که تغییر و تحول‌های تاریخ، درنهایت رو به بهبود و عقلانی تر شدن آدمی دارد. به عبارت دیگر، ابعاد ناپسند طبیعت آدمی در طی این فرایند، او را به حرکت در جهت کمال می کشاند و به رشد عقل و آزادی وی منجر می شود. والش معتقد است سرمنزل نهایی تاریخ از نظر کانت، استقرار نوعی همبستگی بین المللی و اداره همه ملل، تحت یک قدرت است (والش، ۱۹۶۷). به اعتقاد کانت، مصایب و سختی‌های ناشی از عدم همبستگی است که آدمی را به سوی این هدف سوق می دهد. در جای دیگری از مقاله کانت آمده است: «تاریخ بشری به عنوان یک کل، می تواند به عنوان تحقق طرح رمزآلود طبیعت به منظور ایجاد نظم و قانون سیاسی تلقی گردد... این قانون، شرایطی را فراهم می آورد که تنها تحت آن، طبیعت می تواند کلیه استعدادهای موجود در نهاد بشر را تکامل بخشد». بنابراین می توان گفت پیشرفتی که کانت در تاریخ بر آن تأکید می ورزد، همین پیشرفت طرح طبیعت برای تحقق استعدادهای نهفته انسانی است.
 
نکته مهمی که باید به آن اشاره کرد، تأکید کانت بر اهمیت بررسی مسائل تاریخی به شکل تجربی است. او معتقد است که هدف از ارائه دورنمای کلی درباره تاریخ، فروکاستن آن به نظریات فلسفی نیست بلکه صرفا ارائه نوعی نگرش به حقایق، پس از کشف آنها‌‌ست (همانجا). با این حال، انتقادهای مطرح شده بر دیدگاه کانت، بیشتر پیرامون محور غیرتجربی بودن نظر وی است. از جمله والش بر آن است که نگاه کانت به تاریخ، به رغم تأکید وی بر بررسی تجربی تاریخ، تجربی نیست و بیشتر بر استنباط فلسفی استوار است.
 

دیدگاه هگل

 هگل (۱۹۰۲) نیز برای تاریخ، هویتی مستقل و واقعی قائل است و آن را واقعیتی قابل شناخت می داند. او نظرات خود را در درس‌هایی درباره فلسفه تاریخ بیان نموده است. او اعتقاد دارد که در فلسفه، تاریخ از صورت تجربی خارج می شود و به حالت فلسفی تبدیل می شود.
 
نگاه هگل به تاریخ، با فلسفه او آمیختگی و بلکه یگانگی دارد. تلاش وی در عرصه فلسفه، به از بین بردن مرزهای ثنویت میان ماده و ذهن، روح و جسم، خدا و انسان و نظیر آن معطوف بوده است. او با اتخاذ منظری تاریخی، همه جهان را جلوه یک حقیقت عقلانی می داند. ذهن مطلق پیوسته در حال ظهور است و هر زمان جلوه بیشتری از آن پدیدار می شود. به همین جهت همه تغییرات و تفاوت‌ها در یک مدل پویای در حال حرکت، سازمان می یابد و همه مراحل تکاملی یک حقیقت تلقی می شود. هگل، ذهن مطلق یا روح را جنبه ناپیدای عالم می داند و معتقد است طبیعت متغیر و گونه گون، مظاهر یک روح واحد است که هر روز در حال جلوه گری بخشی از وجود خویش است. او رابطه طبیعت و روح را اینگونه بیان می کند: «طبیعت، روح مرئی است و روح، طبیعت نامرئی».
 
اما در مورد تاریخ، نظر هگل بر آن است که مسیر تاریخ در جهت آزادی روح یا ذهن مطلق است. او می نویسد: «تاریخ جهان، نشان دهنده گسترش آگاهی روح از آزادی و نتیجتا تحقق آن آزادی است». سوییت (۲۰۰۴) نیز با تأکید بر این نکته در دیدگاه هگل، اظهار می کند که وی تاریخ را به عنوان فرایندی در نظر گرفته که در نهایت آن، آزادی و علت غایی، همراه با یکدیگر حاصل می شوند و بر یکدیگر منطبق می گردند. در واقع، آزادی در نظر هگل فقط به روح تعلق میگیرد و ماده بهره ای از آن ندارد، زیرا آزادی به معنای واقعی، قائم به ذات بودن روح است.
 
شناخت تاریخ از نظر هگل، درنهایت، باید به درک منطق حوادث رخداده و دلایل وقایع ظاهری اتفاق افتاده منجر شود. به اعتقاد وی، مورخ باید اطلاعات به دست آمده از تاریخ تجربی را در زمینه اند‌یشه کلی خویش وارد سازد و درنهایت (با تعمق فلسفی) محتوای تجربی را به درجه حقیقت ضروری ارتقا بخشد.
 
عنصر اساسی دیگر در اند‌یشه هگل، اعتقاد به نوعی قطعیت در رخدادهای تاریخی است. وی در تاریخ نیز هم آوا با نظر کل گرایانه اش در مورد جهان، معتقد است افکار پشت حوادث، زنجیره ای از مفاهیم مرتبط منطقی را تشکیل می دهند. این امر به نوعی جبرگرایی در تاریخ منجر می شود که از جمله انتقادهای وارد بر نظریات او به شمار می رود. کالینگوود نیز در انتقاد به دیدگاه هگل اظهار می کند که منحصر ساختن تاریخ به تاریخ فکر، مورخ را از واقعیات غافل می سازد. همچنین والش از میان همه انتقادات وارد بر هگل، تجربی نبودن نظریات وی در مورد تاریخ و کشف تاریخ صرفا از طریق منطق و فلسفه را می پذیرد؛ اما معتقد است دید وی به تاریخ نسبت به کانت، بیشتر به واقعیات معطوف بوده است.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی‌ ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص150-147، شرکت انتشارات علمی‌ و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389